مهزیار و سفره هفت سین
این عکس دقیقا بعد از تحویل سال منم دوست داشتم بخوابم خیلی هم سردم بود . در این عکس سرحال هستم و خیلی خوشحال چون میخواستم برم خونه خاله ام پیش پسرخاله هام . این عکسم هم روز ۱۳ فروردین مامانم میخواست دیگه سفره رو جمع کنه منم آخرین عکس با سفره گرفتم. ...
آخرین روزهای فروردین
سلام امروز 1 اردیبهشت روز بزرگداشت سعدی و منم امتحان زبان داشتم که خوب بود . امتحان علوم رو هم عالی دادم و فردا هم امتحان اجتماعی دارم . اما آخرین روزهای فروردین ۹۲: 22 فروردین روز پنج شنبه خاله معصومه اینا از مکه برگشتند و ما هم رفتیم فروگاه استقبالشون . مهزیار در انتظار رسیدن خاله در فرودگاه بدون شرح 23 فروردین روز جمعه صبح درس ها م رو خوندم و شب دوباره رفتیم خونه ی خاله معصومه . 24 شنبه رفتم مدرسه اما ظهر با سرویس رفتم خونه ی خاله میترا چون مامان جون و باباجون میخواستند عصر برن تهران . مامانی ظهر از اداره اومد خونه خاله . مامان جون اینا که رفتند من و مامانی ...
گزارش نوروز 92
سلام دوستان عزیز امیدوارم لحظه ها و روزهای خوبی رو پشت سر گذاشته باشید. من تا 23 اسفند بیشتر مدرسه نرفتم و تعطیلات برای من شروع شد. روز سه شنبه 29 اسفند مامانی تقریبا همهی کارهاشو انجام داده بود و منتظر مهمان های نوروزی بود شب چهارشنبه سوری بخاطر خطرات احتمالی ما رفتیم خونه ی مامان بزرگم و اونجا از روی آتیش پریدیم و شعر زردی من از تو سرخی تو ازمن خوندیم و سریع برگشتیم خونه ((البته قبل از رفتن مامانی سفره هفت سینش هم چیده بود. )) چون مهمان های نوروزی ما از 29 اسفند تشریف آوردن اول خاله نسترن اینا اومدن بعد خاله شیرین و در آخر مامان جون و بابا جون و دایی عرفان از تهران رسیدند تقریبا تا صبح بیدار بودیم . قبل از رفتن ب...
سال نو مبارک
روزهای اسفند 91
سلام دوستان گل من و مامانی حسابی تنبل شدیم البته برای نوشتن یه پست جدید. روزهای اول ماه اسفند با درس و امتحان شروع شد و همچنان ادامه دارد. 2 اسفند روز چهارشنبه : آزمون مرات داشتیم که خوب بود. چون بابایی قرار بود بره تهران آزمون دکترا داشت مامانی زودتر اومده بود خونه و من با سرویس اومدم خونه خودمون با هم دیگه نهار خوردیم و بابایی ساعت 4 رفت فرودگاه . من و مامانی هم تنها شدیم . روز 5 شنبه 3 اسفند : عصر هم من و مامانی رفتیم فرودگاه دنبال بابایی و جالب اینکه توی فرودگاه فیروز کریمی مربی تیم پیکان رو دیدم. از فرودگاه مستقیم رفتیم خونه مامان شیرین چون ...
اختصاصی شیدا جون
((شیدا جان تولدت مبارک)) ارغوان عزیز تولد نازنین ترین و اهورایی ترین ارمغان زندگیتان را تبریک میگویم.. بهترین آرزوها رو برای شما و شیداجون دارم . مهزیار و مامانی کسایی که دوست دارن به خودشیدا جون و مامان گلش ارغوان عزیز تبریک بگن میتونن به وبلاگه خودشون برن اینم آدرسش: http://2cutechild.persianblog.ir ...
محمد جان تولدت مبارک
20 بهمن سال 1352 یه فرشته کوچولوی مهربون به دنیا اومد که الان همه دنیای ماست ، وجود فرشته کوچولوی مهربان تنها هدیه گرانبهایی بود که خداوند ما را لایق آن دانست و هدیه من و مهزیار به تو نازنین قلب عاشقی است که فقط برای تو میتپد عاشقانه و صادقانه دوستت داریم و سالروز تولدت را تبریک میگوییم. (( همسر مهربان و پدر عزیز تولدت مبارک)) ...
مهزیار و هفته اول و دوم بهمن ماه
سلام دوستان خوب ببخشید نبودیم هم من و هم مامانی، حسابی سرمون شلوغ و کار داریم البته من که زیاد کار ندارم فقط درس و مشق، اما مامان و بابایی حسابی مشغول هستند. در دو هفته ی گذشته مامانی وسایل خونه رو جمع و جور میکنه برای جابجایی، خیلی خسته شده بابایی خیلی کمک میکنه اما هر دوشون وقتی از سرکار برمی گردند با خستگی شروع میکنند به کار کردن. منم درس میخونم و مشق های شب رو می نویسم. تو هفته ی گذشته من احساس کردم قلبم درد میکنه وقتی به مامانی گفتم خیلی نگران شد و عصر با بابایی بردنم دکتر که آقای دکتر خندید و گفت هیچ مشکلی نداری و الکی خودتو برای مامان و بابات لوس نکن حتما توی مدرسه شیطونی کردی و خوردی زمین و قفسه سینه ات د...
هفته آخر دی ماه و عروسی عمه
سلام من اومدم امتحان هام تمام شد و تقریبا چند روزی راحت شدم. هفته چهارم دی ماه رو که مامانی تا یک شنبه براتون گفته بود. قرار بود امتحان ریاضی یک شنبه باشه که چون تعدادی از بچه ها غایب بودن روز دوشنبه گرفته شد و منم عالی دادم. روز دوشنبه مثل همه ی دوشنبه ها کلاس تقویتی بودم عصر اومدم خونه ، تکالیفم رو انجام دادم . سه شنبه و چهارشنبه هم مدرسه بودم شب مثل شب های پیش رفتیم خون مامان شیرین و پیش عمه بودم ساعت 10 برگشتیم چون قسمت اول آکادمی... بود و من دوست داشتم خونه خودمون ببینم و قول گرفته بودم فردا شب خونه مامان شیرین بخوابم و پیش عمه میترا باشم. روز 5 شنبه مامانی مرخصی بود و از صبح منو مجبور کرد که تک...