مهزیار عزیز مامهزیار عزیز ما، تا این لحظه: 19 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره
دونه سیب ما سامیاردونه سیب ما سامیار، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره
محفل عاشقانه ما محفل عاشقانه ما ، تا این لحظه: 22 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره
بابا محمدبابا محمد، تا این لحظه: 50 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره
مامان مهرنوشمامان مهرنوش، تا این لحظه: 44 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

دنیای مهزیار مامان

مهزیار و سفره هفت سین

این عکس دقیقا بعد از تحویل سال منم دوست داشتم بخوابم خیلی هم سردم بود .   در این عکس سرحال هستم و خیلی خوشحال چون میخواستم برم خونه خاله ام پیش پسرخاله هام .   این عکسم هم روز ۱۳ فروردین مامانم میخواست دیگه سفره رو جمع کنه منم آخرین عکس با سفره گرفتم. ...
5 ارديبهشت 1392

آخرین روزهای فروردین

    سلام امروز 1 اردیبهشت روز بزرگداشت سعدی و منم امتحان زبان داشتم که خوب بود . امتحان علوم رو هم عالی دادم و فردا هم امتحان اجتماعی دارم . اما آخرین روزهای فروردین ۹۲: 22  فروردین روز پنج شنبه خاله معصومه اینا از مکه برگشتند و ما هم  رفتیم فروگاه استقبالشون . مهزیار در انتظار رسیدن خاله در فرودگاه بدون شرح 23  فروردین روز جمعه صبح درس ها م رو خوندم و شب دوباره رفتیم خونه ی خاله معصومه . 24 شنبه رفتم مدرسه اما ظهر با سرویس رفتم خونه ی خاله میترا چون مامان جون و باباجون میخواستند عصر برن تهران . مامانی ظهر از اداره اومد خونه خاله . مامان جون اینا که رفتند من و مامانی ...
2 ارديبهشت 1392

گزارش نوروز 92

سلام دوستان عزیز امیدوارم لحظه ها و روزهای خوبی رو پشت سر گذاشته باشید. من تا 23 اسفند بیشتر مدرسه نرفتم و تعطیلات برای من شروع شد. روز سه شنبه 29 اسفند مامانی تقریبا همهی کارهاشو انجام داده بود  و منتظر مهمان های نوروزی بود شب چهارشنبه سوری بخاطر خطرات احتمالی ما رفتیم خونه ی مامان بزرگم و اونجا از روی آتیش پریدیم و شعر زردی من از تو سرخی تو ازمن خوندیم و سریع برگشتیم خونه ((البته قبل از رفتن مامانی سفره هفت سینش هم چیده بود. )) چون مهمان های نوروزی ما از 29 اسفند تشریف آوردن اول خاله نسترن اینا اومدن بعد خاله شیرین و در آخر مامان جون و بابا جون و دایی عرفان از تهران رسیدند تقریبا تا صبح بیدار بودیم . قبل از رفتن ب...
19 فروردين 1392

روزهای اسفند 91

          سلام دوستان گل من و مامانی حسابی تنبل شدیم البته برای نوشتن یه پست جدید. روزهای اول ماه اسفند با درس و امتحان شروع شد و همچنان ادامه دارد. 2 اسفند روز چهارشنبه : آزمون مرات داشتیم که خوب بود. چون بابایی قرار بود بره تهران آزمون دکترا داشت مامانی زودتر اومده بود خونه و من با سرویس اومدم خونه خودمون با هم دیگه نهار خوردیم و بابایی ساعت 4 رفت فرودگاه . من و مامانی هم تنها شدیم .   روز 5 شنبه 3 اسفند : عصر هم من و مامانی رفتیم فرودگاه دنبال بابایی و جالب اینکه توی فرودگاه فیروز کریمی مربی تیم پیکان رو دیدم. از فرودگاه مستقیم رفتیم خونه مامان شیرین چون ...
23 اسفند 1391

اختصاصی شیدا جون

((شیدا جان تولدت مبارک)) ارغوان عزیز تولد نازنین ترین و اهورایی ترین ارمغان زندگیتان را تبریک میگویم.. بهترین آرزوها رو برای شما و شیداجون دارم . مهزیار و مامانی کسایی که دوست دارن به خودشیدا جون و مامان گلش ارغوان عزیز تبریک بگن میتونن به وبلاگه خودشون برن اینم آدرسش: http://2cutechild.persianblog.ir     ...
23 بهمن 1391

محمد جان تولدت مبارک

20 بهمن سال 1352 یه فرشته کوچولوی مهربون به دنیا اومد که الان همه دنیای ماست ، وجود فرشته کوچولوی مهربان تنها هدیه گرانبهایی بود که خداوند ما را لایق آن دانست و هدیه من و مهزیار به تو نازنین قلب عاشقی است که فقط برای تو میتپد عاشقانه و صادقانه دوستت داریم و سالروز تولدت را تبریک میگوییم. (( همسر مهربان و پدر عزیز تولدت مبارک)) ...
21 بهمن 1391

مهزیار و هفته اول و دوم بهمن ماه

سلام دوستان خوب ببخشید نبودیم هم من و هم مامانی، حسابی سرمون شلوغ و کار داریم البته من که زیاد کار ندارم فقط درس و مشق، اما مامان و بابایی حسابی مشغول هستند. در دو هفته ی گذشته مامانی وسایل خونه رو جمع و جور میکنه برای جابجایی، خیلی خسته شده بابایی خیلی کمک میکنه اما هر دوشون وقتی از سرکار برمی گردند با خستگی شروع میکنند به کار کردن. منم درس میخونم و مشق های شب رو می نویسم. تو هفته ی گذشته   من احساس کردم قلبم درد میکنه وقتی به مامانی گفتم خیلی نگران شد و عصر با بابایی بردنم دکتر که آقای دکتر خندید و گفت هیچ مشکلی نداری و الکی خودتو برای مامان و بابات لوس نکن حتما توی مدرسه شیطونی کردی و خوردی زمین و قفسه سینه ات د...
15 بهمن 1391

هفته آخر دی ماه و عروسی عمه

سلام   من اومدم امتحان هام تمام شد و تقریبا چند روزی راحت شدم. هفته چهارم دی ماه رو که مامانی تا یک شنبه براتون گفته بود. قرار بود امتحان ریاضی یک شنبه باشه که چون تعدادی از بچه ها غایب بودن روز دوشنبه گرفته شد و منم عالی دادم. روز دوشنبه مثل همه ی دوشنبه ها کلاس تقویتی بودم عصر اومدم خونه ، تکالیفم رو انجام دادم . سه شنبه   و چهارشنبه هم مدرسه بودم شب مثل شب های پیش رفتیم خون مامان شیرین و پیش عمه بودم ساعت 10 برگشتیم چون قسمت اول آکادمی... بود و من دوست داشتم خونه خودمون ببینم و قول گرفته بودم فردا شب خونه مامان شیرین بخوابم و پیش عمه میترا باشم. روز 5 شنبه   مامانی مرخصی بود و از صبح منو مجبور کرد که تک...
2 بهمن 1391